محل تبلیغات شما



من و لیلای دلم. ناظِرِ این منظره‌ایم که رقیبان رَهَم. وارد میدان شده‌اند همه درگیرِ تَوَهُّم شده ، اما. دِلِ ما مانده در چون و چراا!؟ خالِقِ طوفان شده‌اند نه شعوری! ، نه که فهمی! ، همه درگیرِ فغان چو که تسلیمِ رَهِ مذهبِ شیطان شده‌اند من و یک حلقه‌ی تسلیم و رَهِ مکتبِ دوست رَهِ این حلقه ندانند و به خُسران شده‌اند غَمِ اندیشه نداریم و ندا از دِلِ ماست به چه رو زائِرِ این حضرتِ چوپان شده‌اند
اگر خواهــی رهـــایی را ، به افـکارت ببخشایی و در دنـــیای بی‌تـــابی ، بچرخی تا به رقص آیی تصور کن جهانی را ، تمامن عشـــــ‌ق‌ و سرمستی که در آنی و می‌بینی جمـــاعـــت را به شیدایی اگر از دیوِ افـــکارت ، جدا گشــــتی و خوشحالی تو از زیبـــادلان هســـتی ، تو آن نوری و گرمایی شـقــایق ، این گلِ زیبــــا ، که از خـارش گریزانی و خارش ذات دنیـــا بود و در ظاهر چه کـــارآیی حقیـــقت را نشـــانم ده ، که از دنیــــا گریزانم که از ظاهر ســــفر کردم به بطن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها